مروری بر کتاب برندگان و بازاندگان نوشته : {سیدنی-جی-هریس}

خود را بشناس چرا که زندگی ارزشیابی نشده، ارزش زیستن را ندارد (سقراط)

 

 

When a winner makes a mistakes he says:

"I was wrong".

When a loser makes a mistakes he says:

"It was not my fault".

وقتی برنده ای مرتکب اشتباه می شود می گوید ((اشتباه کردم))

وقتی بتزنده ای مرتکب استباه می شود می گوید ((تقصیر من نبود))

A loser blames "politics" or "favoritism" for his failure.

A winner would rather blame himself

Than others but he does not waste much time on any kind of blame.

 

بازنده شکست های خود را ناشی از تبعیض یا سیاست می داند.

برنده ترجیح می دهد خود را مسئول شکست هایش بداند، نه دیگران را! ولی وقته زیادی را صرف عیبجویی نمی کند.

A winner paces himself.

A loser has only two speeds : hysterical and lethargic.

برنده گام های متعادلی برمیدارد.

بازنده دو نوع سرعت دارد یا خیلی تند و یا خیلی کند.

A loser becomes bitter when he is behind and careless

When he is a head

A winner keeps his equilibrium not matter wich position

He happens to find himself in.

بازنده اگر از دیگران عقب بماند تندخو و خشن می شود و اگر جلوتر از دیگران باشد بی احتیاطی می کند.

برنده در هر شرایطی قرار بگیرد آرامش و تعادل خود را حفظ می کند.

A winner learns from his mistakes

A loser learns only not to make mistakes by not trying anything different.

برنده از اشتباهات خود درس می گیرد.

بازنده از ترس مرتکب شدن اشتباه یاد گرفته که هیچ کاری نکند.

A winner tries never to hurt people and does so only really when it serves

a higher purpose.

A loser never wants to hurt people but does so all the time without even knowing it.

برنده می کوشد که مردم را هرگز نیازارد مگر در مواقع نادری که این دل آزاری در راستای یک هدف بزرگ باشد.

بازنده نمی خواهد دیگران را آزار دهد و لی ناخودآگاه همیشه این کار را می کند.

A loser is afraid to acknowledge his defects to himself or to other.

A winner is aware, that his defects are part of the same central system as his assets,

And while he tries to diminish their effect he never denies their influence.

بازنده از اینکه خود ویا دیگران از نواقص وی آگاهی یابند هراسان است.

برنده می داند که نارسایی های او جزئی از شخصیت وجودی اوست

و در حالی که می کوشد تا آثار ناگوار این نقایص را به زوداید هرگز تاثیر آنها را انکار نمی کند.

 

 

 

 

دیروز صبح زود (ساعت 12) خواب بودم جاتون خالی داشتم یک خواب خوب میدیدم ولی الان یادم نیست که چه خوابی بود فقط یادمه که خیلی باحال بود که یکدفعه ای مامانم اومد صدام زد منم از خواب پریدم، دیدم مامان میگه بلندشو تلفن کارت داره من که هنوز خوابم میومد گفتم بگو خوابه ولی بعدش نمی دونم چی شد که دیدم گوشی تلفن دستمه و میخوام بگم : بله بفرمایید، همین که این جمله رو گفتم دیدم یکی از بچه هاست زنگ زده که مثلا بگه آرمین خان من همونیام که بهم می گفتین چاپلوسه پاچه خوار الانم بجای اینکه رو کلاس فیزیک باشم تو خونه نشستم. پیش خودم گفتم: نه میومدین کلاس تا این هفته هم تموم بشه بعدش هبته بعد یک شنبش تشریف میووردین امتحان می دادید. خلاصه اون تلفن کزایی که خوابه قشنگمو ازم گرفته بود تموم شد ، ظهر (حدودای ساعت 3 و4) دیدم تلفن زنگ میزنه برداشتمش صدارو که شنیدم دیدم هومنه (این آقا هومن با ایمان خانی که صبح زنگ زده بود چندتا کلاسشون با هم بود) ازش پرسیدم هومن جان ایمان و امروز ندیدی؟ گفت: اتفاقا چرا امروز صبح که رفته بودم دانشکده از یکی از بچه ها جزوه بگیرم اونم اونجا بود، ازش پرسیدم اینجا چیکار میکنی مگه کلاسا بر گذار شدن؟ گفت: نه امروز اومدم برم کلاس فیزیک اما چون خودم تنها بودم برگذار نشد، تازه می گفت فرداهم 4 ساعت کلاس ادبیات داره اما نمیخواد بره.

شاید بعضیاتون ایمان و بشناسین آره همون ایمانست که از اون جلو نوشته های مستر اچبری و می رسوند عقب اگه هم نمی شناسینش الان بشناسین بازم اگه دیدن کمه می تونین برید تو آرشیو و یکی دیگه از دسته گلهای ایمان خانو بخونین.

ولی با اینهمه دسته گلایی که به آب داده یک نفعی برا من داشته می دونید چیه؟ آره اگه این پاچه خواره اصیل نبود من امشب چی براتون می نوشتم!

سلام

دیشب که دراز شده بودم و می خواستم بخوابم به این فکر افتادم که اگه دنیا وارونه می شد چی می شد! شاید بعضی هاتون بگین قشنگتر می شد، بعضی ها هم بگن مثل این می شد که بگن جاذبه زمین و گالیله کشف کرده.

فرض کنید فردا صبح که بیدار می شین و پاتونو از در خونه بیرون میزارید، رفتگر و ببینید که بجای اینکه اشغال ها رو از تو خیابون جمع کنه و بریزه تو گاریش، داره اونا رو از تو گاریش میریزه تو خیابون، حتما تعجب می کنید. قدم زنان از کنار این مرده زحمتکش رد می شید و سوار تاکسی میشین. وقتی سوار می شین می بینین که بجای اینکه راننده جلوی ماشین نشسته باشه، عقب نشسته و همه دم و دستگاهای این اتل از جمله فرمونش عقبه، بدتر از همه وقتی حواستونو بیشتر جمع می کنید صدای منصور و می شنوید که میگه :{ دله من جنسه یک الماس، ارزشم بیشتر از اینهاست، گلتم این نازنینم، می عزیزه دلتم..........}دیگه کم کم باورتون میشه که اون مامور شهرداری نبود که کارش و خوب انجام نمی داد، اصلا همه چیز وارونه شده!.

از تاکسی که پیاده شدین میرید سره کلاس میبینید که استاد میاد اون جلو میشینه و میگه: من حاضرم، بعد صدای بچه ها بلند میشه که دارن به استاد درس میدن! این دیگه خیلی باحالهاگه شما به استادتون درس می دادین وقرار بود آخره ترم ازش امتحان بگیرید چجوری می گرفتین(سخت؟) یا اگه استادتون مشروط شده بود و به یک نمره نیاز داشت که شما بهش بدین، واقعا می دادید؟

همین موقع یاد شعر سهراب افتادم که میگه:

بیایید از شوره زار خوب و بد برویم

چون جویبار، آئینه روان باشیم: به درخت، درخت و پاسخ دهیم

و دو کران خود را هرلحظه بیافرینیم، هر لحظه رها سازیم

برویم، برویم و بیکرانی و زمزمه کنیم.

بعد از اینکه این شعر و برای خودم خوندم پیش خودم گفتم دنیا که نمیتونه وارونه بشه، پس اگه در جهت خلاف دنیا حرکت می کنیم بیایم 360درجه دور بزنیم و همراه دنیا قدم برداریم، تا برویم و بیکرانی و زمزمه کنیم.