۱۶ ۰

سلام

اول می خوام از همه کسانی که میان وبلاگ و می خونن تشکر کنم و بگم که خیلی دوستتون دارم

باور کنید وقتی نظراتتون و می خونم خیلی خوشحال میشم. پس اگه تا امروز نظر نمی دادین سعی کنین بدین.

دوم اومدم بگم که من تا سه شنبه نیستم،اگه می بینید وبلاگ Update نشده ببخشید آخه امتحان فیزیک دارم نمی تونم بیام.

پس تا سه شنبه byeeeeeeeeeeeeeee byeeeeeeeeeeeeeeee . 

۱۵ ۰

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهان خانه عشقم گل یاد تو درخشید.

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی باهم از آن گوچه  گذشتیم.

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم.

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام.

بخت خندان و زمان رام.

خوشه ماه فروه ریخته در آب،

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب.

شب و صحرا و گل و سنگ،

همه دل داده به آواز شباهنگ.

 

یادم آید تو به من گفتی

(( از این عشق حذر کن!))

لحظه ای چند بر این آب نظر کن!

آب آیینه عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

 

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی! من نه رمیدم نه گسستم.

 

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق، ندانم.

سفر ار پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم

 

اشکی از شاخه فرو ریخت!

مرغ حق ناله تلخی زدو بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

 ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم.

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم....

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم!

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم!

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...!

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

۱۴ ۰


می دانید اگر دنیا دیوانه بود چه می کردم؟

لباس شکلاتی بر تن می کردم.

روزنامه دیروز می خواندم.

پسرها را مریم صدا می زدم و دخترها را مهران!

با گوشهایم حرف می زدم

و در هوای بارانی چتر کاغدی باز می کردم!

روی اقیانوس ها راه می رفتم و در کفش هایم شنا می کردم.

بر زمین پرواز می کردم و در هوا جست می زدم.

توی وان حمام میدویدم و روی پله ها حمام می کردم!

وقتی به کسی می رسیدم می گفتم: ((خداحافظ،دوست من!))

و هنگام خداحافظی می گفتم: ((سلام، دوست عزیز!))

در چنین دنیایی آدم ها همه خل بودند و دیوانه،

و من شاه دیوانگان بودم، اگر دنیا دیوانه بود!

 

راستی شما چیکار می کردین اگه دنیا دیوانه بود؟