۳ ۵ K



جاده زندگی ... جاده ای که انسان محکوم به عبور از آن است. جاده ای با مسیرها و یا بهتر بگویم
بیراهه های رنگارنگ ! بیراهه هایی که همچون سرابی انسانها را به سوی خود میکشد تا در خود غرق کند، ولی انسانی پیروز است که به بیراهه های زندگی اش پا نگذارد! پس بنا به این تعریف هر کدام از ما ممکن است در چندین برهه زمانی از زندگیمان پیروز نباشیم ... ولی هیچگاه برای پیروزی دیر نیست و هیچ نقطه ای نقطه پایان نیست بلکه هر نقطه ای میتواند نقطه شروع باشد و هر مبدائی نیز می تواند مبداء پیروزی و یا پیروزیها باشد.
نمیدانم چرا ما انسانها چشمانمان را کامل باز نمیکنیم تا جهانمان را با چشمان باز ببینیم و حقیقت ها را درک کنیم و بیابیم، و نمیدانم که چرا همیشه خودمان باعث میشویم که همیشه ” بادی عجیب‌ “ با وزش بر چشمانمان مانع باز شدن کامل آنها شود. و چرا نتوانیم حصاری به زلالی و شفافیت نیایش به چشمان خود بکشیم تا بتوانیم چشمان خود را کامل باز کنیم و خود را کامل کنیم که فقط به دنبال کمال برویم ...
تا کی به خود تلقین کنیم که باید این بیراهه های سرابگونه زندگی را بپیمائیم و چرا آن بیراهه ها را از زندگی خود حذف نکنیم؟... چرا همیشه تعریف اشتباهی از زیبایی ها برای خود داشته باشیم و چرا هیچگاه برای تعریف واژه ها از عقل خود کمک نگیریم؟ چرا برای اعمال خود دادگاه تشکیل ندهیم و چرا خود را محکوم نکنیم؟ و چرا تاریکی های جاده زندگیمان را با فانوس عقل روشن نکنیم ... چرا قایق به گل نشسته جوانیمان را با پاروی تجربه هدایت نکنیم؟ تا کی اشتباه کنیم و تا کی در چهار دیواری احساسات خود زندانی باشیم؟ و چرا به حقایق نیندیشیم...؟
چرا قالب تهی تنهایی خود را با یاد خدا لبریز نکنیم؟ چرا رازهای خود را تنها و تنها با خالقمان در میان نگذاریم و چرا تنها او را عبادت نکنیم و چرا تنها او را یاری نجوییم و ...؟ پس...
بیایید زنگارهای سیاه قلبمان را با پاکی و صداقت ایمان جلا بخشیم...
بیایید تا از خوبیهایمان قله ای به نام موفقیت بسازیم و آن را فتح کنیم ...
و ... بیایید سکاندار خوبی برای کشتی زندگیمان باشیم تا در امواج سهمگین و مهیب زندگی نیز آن را به بهترین نحو هدایت کنیم و به بهترین راه سوق دهیم!
جاده زندگی ... جاده ای برای رسیدن به اوج!
پس بیایید تا همچون طیاره ای فقط مستقیم بپیمائیمش تا بلکه بتوانیم به سوی اوج پرواز کنیم!

۴ ۳ L

وقتی یک چیزی و که برات خیلی ارزش داره از دست میدی، نا امید میشی

ولی تا ازدستش ندی قدرش و نمیدونی

در مقابل وقتی دوباره بدستش میاری، خیلی ذوق زده میشی

حالا تازه داری ذوق میکنی ، که دوباره از دستش میدی.

اینجاست که دیگه این شکلی میشی

 

این اتفاقیه که دیروز واسه من افتاد

باعث شد من اینهمه از میشی تو جمله های بالا استفاده کنم

( دعوا نکنید، این از اثرات همون اتفاقست)

شما اگه جای من بودین چی کار می کردین؟

۳ ۳ M

این روزها غریبه ها، خودی ترن

آدم رو انگاری، بیشتر می خرن

این روزها آدمها، ماشینی شدن

قلب ها از آهن و فولاده و بس

عوضش معرفت ها، چینی شدن

این روزا رنگ و وارنگن آدمها

بیخودی، با هم می جنگن آدمها