۸ ۳ H

دیروز با هم بودیم، کتاب فروشی، یادته؟

ولی حالا چی؟ تو رفتی و من و تنها گذاشتی

یادمه همیشه تو کلاس ما رو باهم اشتباه می گرفتن، فقط به خاطر اینکه اِسمامون مثل هم بود

آرمین قالب وبلاگت امروز تموم شد. خیلی قشنگ شده کاش بودی و می دیدیش

آخه چرا وقتی از خیابون رد می شدی مواظب نبودی

چرا باید اون نامرد تو رو اونجا با ماشین بزنه و فرار کنه

اون شعر پایینی و واسه تو نوشتم، آره از سیاوش ِ ، همون آهنگی که دوست داشتی

هیچ فکر می کردی یه روز سرنوشت تو هم مثل این شعر بشه؟

 

خوابیدی بدون لالایی و قصه

بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه

دیگه، کابوس زمستون نمی بینی

توی خواب گلای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید، چهرت و نمی سوزون ِ

جای سیلی های باد، روش نمیمونه

دیگه بیدار نمیشی، با نگرونی

یا با تردید که بری، یا که بمونی

رفتی و آدمک ها رو جا گذاشتی

قانون جنگل و زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی

تو، تو جنگل نمی تونستی بمونی

دلت و بردی با خود به جای دیگه

اونجا که خدا، برات لالایی میگه

میدونم می بینمت یک روز دوباره

توی دنیایی که آدمک نداره

 

سلام

آرمین بهترین دوست دوران ِ بچگیم بود

باهم بزرگ شدیم و به یه مدرسه رفتیم

تا همین دیروز پیش هم بودیم

ولی امروز که این خبر و شنیدم خیلی دلم گرفت


گفتم بیام پیش وبلاگ جونم درد دل کنم

امیدوارم شما هیچ وقت یه دوست خوب و از دست ندین
 

۷ ۳ I

وای خدا بازم صبح شد و من هنور بیدارم. از وقتی ترم تموم شده شدم مثل جغد، شب ها بیدارم و روزها تا لنگ ظهر خواب، فکر کنم دارم می میرم

همش به خودم میگم امشب تا صبح بیدار می مونم صبح هم نمی خوابم تا شاید فرداش برنامه خواب و بیداریم بشه مثل آدم ها

سرگرمیم این شده که تمام وبلاگ های شما دوستای عزیزم و از اون اول تا آخرشو بخونم، باور کنید همشو و حفظم

فکر نکینید چون شبا بیدارم میام تموم وبهاتون و می خونما! نه، قبلا هم این کار و می کردم ولی شبا وبلاگ خوندن یک دنیای دیگست

خوب حالا این چند ساعتش، بقیشو چیکار کنم؟

اونم یه جورایی با چند تا روزنامه و کتاب میگذره

اگه صبح بود خیلی کارهای دیگه هم میشد کرد، مثلا ç بری بیرون قدم بزنی یا یک قمیشی خوشکل گوش کنی و خودتم بلند بلند باهاش بزنی زیره آواز

ولی با این حال شب ها هم خیلی باحالن، ساکتِ ساکتِ ساکت.

فقط خودتی و خودت، به هرچی بخوای فکر میکنی و تو رویاهات پرواز.

یکی نیست بگه آخه پسر خوباینقدر فکرهای جور واجور نکن، خل میشیا!

ساعت هشت شد منم کم کم داره خوابم میگیره

اَه ه ه ه ه ه امروزم نتونستم بیدار بمونم.

۶ ۳ J



یادش بخیر انگارهمین دیروز بود که رفتم اول دبستان، هیچ وقت یادم نمیره. من دوسال کلاس اول رفتم آخه یک پسر خاله دارم که 6 ماه از من بزرگتره اون موقع که اون می خواست بره کلاس اول یادمه منم همش گریه می کردم و بهونه می گرفتم که چرا اون یک سال زودتر از من میره مدرسه. از اونجایی که مدیرِ دبستانمون با بابام دوست صمیمی بودن من یک سال زودتر رفتم مدرسه. نه، شاید بهتره بگم دو سال رفتم کلاس اول، که ساله اولش امتحانای ثلث سوم و ندادم. تا اومدم به خودم بیام دیدم دبستان تموم شد، البته از اون زمان ها خاطرات خیلی خوبی دارم مثل : دوستای دوران دبستان و شیطنت های تو حیاط مدرسه وقتی دنبال هم می دویدیم. وقتی رفتم اول راهنمایی دیدم انگار همه چیز فرق کرده دیگه نمیشه اون آرمین سابق بود که یکجا بند نمی شد، راستشو بگم از اون دوران هیچ چیزی یادم نمیاد فقط یک پرده مه آلود. وقتی بهش فکر می کنم می بینم دوران راهنماییم بدترین دوران زندگیم بود، ولی برعکسش سه ساله دبیرستان خیلی خوب بود. یادمه همیشه بعد از تموم شدن کلاس ها با پنج شیشتا از بچه ها یک تیکه از راه و پیاده می رفتیم. آخ که چقدر دلم تنگ شده برای اون مسیر و اون بچه ها. الان دفترچه خاطراتم کنارمه، دارم می خونمش ....

چی می شد دوباره برمی گشتم به اون زمان ها. دله بچه ها رو راحت می شه با یک آبنبات بدست اورد اما الان چی! اگه یک نفر به شما آبنبات بده و دست نوازش تو سرتون بکشه چقدر خوشحال می شید؟

اصلا خوشحال می شین؟

اما افسوس که نمی شه برگشت به اون دوران، به اون زمان که با یک نقاشی به دوستت می فهموندی که چقدر دوستش داری، ولی حالا اگه به یکی بگی دوستت دارم،اگه بهت نخنده کارِ بزرگی در حقت کرده!

 رسیدم به صفحه آخره دفتره خاطراتم شاید 10 سال دیگه حسرت چنین روزهایی و بخورم ، همینطور که الان دلم می خواد بر می گشتم به 10 سال پیش. ساله اول دبیرستان یه معلم شیمی داشتیم که همیشه میگفت : بچه ها من 30 سالم که بود وقتی جلوی آینه می ایستادم موهای سفیده سرم و یکی یکی می شمردم ولی حالا که 20 سال از اون موقع می گذره باید جلوی همون آینه وایسم و موهای سیاهم و یکی یکی بشمرم!

 نه من اصلا دوست ندارم که یک روزی برسه که حسرت امروز و بخورم بجاش به خودم میگم : دیروز دیروز بود واین امروزه که گذشته فرداست. به قولِ وین دایر" گذشته ها را گذرانده ایم و وعده آینده را به هیچ یک ازما ندادن پس ما تنها زمان حال را در اختیار داریم"