با امروز روزه پنجم ِ که تو خونه تنهام. این تلفن که روزی هزار بار زنگ می زد چند روزه ساکت شده، فقط چند بار مامانینا زنگ زدن، گفتن کارشون تا دو هفته دیگه طول می کشه! آشپزخونه پره از ظرف های کثیف. آخه من که تا حالا توعمرم یدونه ظرفم نشستم چیکار کنم با این همه ظرفِ کثیف
؟ اون روزه اول پیش خودم گفتم آشپزی که سخت نیست، چند تا چیز و با هم قاطی می کنی و می خوری ó ولی اون ماهی تابه ی سوخته که کنار آشپزخونه افتاده بهم ثابت کرد که اینکاره نیستم
. مامان فریزر و پر کرده از غذاهای جور واجور که فقط کافیه گرمشون کنم، ولی چون حوصله ظرف شستن و ندارم زیاد سراغشون نمیرم. نمیدونم الان با چی زنده ام، هرچیه باید از اون پوست تخم مرغها و قوطیهای کنسرو تو سطل آشغال پرسید. تازه گی ها تو فکر اینم برم یک عالمه ظرف یه بار مصرف بگیرم- چون هرچی باشه دیگه نمی خواد شسته بشن. کاش ماهی تابیه یک بار مصرف هم بود>> حیف که هنوز اختراع نشده. اِ اِ اِ چرا نشستین! آره با شمام، شمایی که مثل من هستین. زود بلند شین برین اختراع کنین که بعدا به دردتون می خوره ها
. دیگه خوابم میاد و حوصله نوشتن ندارم، میرم بخوابم حداقل اینجوری زمان زودتر میگذره Felan bye bye