یادش بخیر انگارهمین دیروز بود که رفتم اول دبستان، هیچ وقت یادم نمیره. من دوسال کلاس اول رفتم آخه یک پسر خاله دارم که 6 ماه از من بزرگتره اون موقع که اون می خواست بره کلاس اول یادمه منم همش گریه می کردم و بهونه می گرفتم که چرا اون یک سال زودتر از من میره مدرسه. از اونجایی که مدیرِ دبستانمون با بابام دوست صمیمی بودن من یک سال زودتر رفتم مدرسه. نه، شاید بهتره بگم دو سال رفتم کلاس اول، که ساله اولش امتحانای ثلث سوم و ندادم. تا اومدم به خودم بیام دیدم دبستان تموم شد، البته از اون زمان ها خاطرات خیلی خوبی دارم مثل : دوستای دوران دبستان و شیطنت های تو حیاط مدرسه وقتی دنبال هم می دویدیم. وقتی رفتم اول راهنمایی دیدم انگار همه چیز فرق کرده دیگه نمیشه اون آرمین سابق بود که یکجا بند نمی شد، راستشو بگم از اون دوران هیچ چیزی یادم نمیاد فقط یک پرده مه آلود. وقتی بهش فکر می کنم می بینم دوران راهنماییم بدترین دوران زندگیم بود، ولی برعکسش سه ساله دبیرستان خیلی خوب بود. یادمه همیشه بعد از تموم شدن کلاس ها با پنج شیشتا از بچه ها یک تیکه از راه و پیاده می رفتیم. آخ که چقدر دلم تنگ شده برای اون مسیر و اون بچه ها. الان دفترچه خاطراتم کنارمه، دارم می خونمش
چی می شد دوباره برمی گشتم به اون زمان ها. دله بچه ها رو راحت می شه با یک آبنبات بدست اورد اما الان چی! اگه یک نفر به شما آبنبات بده و دست نوازش تو سرتون بکشه چقدر خوشحال می شید؟
اصلا خوشحال می شین؟
اما افسوس که نمی شه برگشت به اون دوران، به اون زمان که با یک نقاشی به دوستت می فهموندی که چقدر دوستش داری، ولی حالا اگه به یکی بگی دوستت دارم،اگه بهت نخنده کارِ بزرگی در حقت کرده!
رسیدم به صفحه آخره دفتره خاطراتم شاید 10 سال دیگه حسرت چنین روزهایی و بخورم ، همینطور که الان دلم می خواد بر می گشتم به 10 سال پیش. ساله اول دبیرستان یه معلم شیمی داشتیم که همیشه میگفت : بچه ها من 30 سالم که بود وقتی جلوی آینه می ایستادم موهای سفیده سرم و یکی یکی می شمردم ولی حالا که 20 سال از اون موقع می گذره باید جلوی همون آینه وایسم و موهای سیاهم و یکی یکی بشمرم!
نه من اصلا دوست ندارم که یک روزی برسه که حسرت امروز و بخورم بجاش به خودم میگم : دیروز دیروز بود واین امروزه که گذشته فرداست
. به قولِ وین دایر" گذشته ها را گذرانده ایم و وعده آینده را به هیچ یک ازما ندادن پس ما تنها زمان حال را در اختیار داریم"
وین دایر کاملا درست گفته..
وکامل تر از اون شما که اون رو درک کردید
خیلی زیبا بود..
آرمین جونم خون دادن خوبه ولی خوبتر از اون هدیه کردن محبته
در هر نوعش که باشه
دوستت دارم عزیز دلم
رفوزه شدی یا امتحانهای ثلث سوم رو ندادی؟؟ من هم دو سال آمادگی رفتم چون پسرخالم یک سال از من بزرگ تر بد!!!
خوب .خوش و شاد باشی
می بینم که..... شمام یاد بچگی کردین. خیلی با حاله نه؟
سلام
یادش به خیر اون روزا چه دورانی داشتیما ...
روزگار کودکی بر نگردد دریغا
قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا
پایدار باشی ارمین جان .
چاخان رفوزه شدی .... من که می دونم
{زندگی من} من همیشه مزاحم هستم یه سری به من بزن ببین این اهنگی که گذاشتم خوبه!! دوست دارم جونم فدات
سلام .
ممنونم که به من سر زدی ! منم دقیقا تو حال زمان اول دبستان رفتم . نوشتمو که دیدی !
همه مطلباتو نخوندم ولی سر فرصت می ام همشو می خونم .
بازم به من سر بزن کلاس اولی بیا با هم درس بخونیم .
آها راستی تو نظراتتون اینجا چقد تعارف واسه هم تیکه پاره می کنین !
خوشال باشین
درسته
مسیری باید طی شود..مسیری که تنها همان آینه ان را بهتر از همگان خواهد دید....
تو حسرت نخواهی خورد اگر بدانی که هستی
شاد باشی میخوایم روزای بعدیتم ببینیم
سلام.چی می شد همه همون سنی میموندیم...من بچه هارو خیلی دوست دارم چون پاکن و معصوم بدور از گناه....
به خاطر نظر لطفتون ممنون.
اون عکس بچگی شماست؟
به خاطر به هم خوردگی زمان خوابتون هم نگران نباشید؛منم بعد از امتحان ها همین طوری میشم.خودش خوب میشه.