امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذ ها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر خواب آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم زمرز دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم؟
من تو باشم . . تو . . پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
باره دیگر تو . . باره دیگر تو
آن چه در من نهفته دریایی است
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگیمن توفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
اون شعر بالایی خیلی قشنگه!!!
منم خوندمش
موفق باشی!!!
سلام
واقعا زیبا می نویسی
پاینده باشی
سلام.شعر قشنگی است.از اینکه امتحاناتت رو خوب دادی خوشحالم.موفق باشی.
بازم منم سلام. از اینکه منو جز لینک دوستانت قرار دادی ممنونم ولی من بلد نیستم این کارو بکنم!!
سلام دوست خوبم..
شعر خیلی قشنگی بود!!
راستی دیگه نمیای طرفای ما!!
موفق باشی
سلام......من اولین باره که میام اینجا وبلاگ قشنگی داری متنتم خیلی زیبا بود به منم سر بزن بای...