۷ ۰

 


آسمان آبی است
زمین شفاف است
نسیم خنک و گویا می وزد
و گیسوانِ سیاهم را می رقصاند
من به او عاشقم
و او با من نا آشنا
مرا به ترنم هر چه عشق است در آبیِ شفافِ عشقش همرقص نسیم سازید
تا
بگویمتان
که دوستش دارم
 

به آئینه نگاه می کنم
به چشمانش سلام می دهم
مدتی است که او را به سرنوشت سپرده ام
هنوز هم تکه هایی از احساسش در کوچه های سرنوشت پرسه می زنند
شیشهء شفافِ نگاهش ترک برداشته
چقدر ناآشنا شده
من به چه اندازه از او دور شده ام؟
نمی دانم به این نگاهِ شکسته چه بگویم !؟
او در انزوایِ خاطراتش گوشهء تاریک تنهائیهایش را می جوید
و من
در این سوی آئینه به امیدهای ناپایدار دل خوش کرده ام
و شادم
و به گیسوانم گلهای یاس را وصله می زنم
و شانه بر موجهای مرطوبش می کشم
تا به دیداری دل شاد کنم
تا به تبسمی دل شاد کنم
تا به نوازشی دل شاد کنم
اما او در آن انتهای ساکت
با نگاهِ خاموش و آرامش
:به من می گوید
باز هم خود را فریب می دهی؟
ساعت ضربه می زند
باید بروم
او می آید
او می آید؟؟؟
شاید
من باید بروم شاید بیاید
خود را بارِ دیگر ورنداز می کنم
خوب است
در را می بندم
در پس در نگاهِ خاموش و شکسته ای لبخند تلخی می زند

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اخرین برگ جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:41 ق.ظ http://akharinbarg.blogsky.com

بازم قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد