۱ ۰

دو خط موازی زاییده شدند. پسرکی در کلاس درس انها
را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به
هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را
در سینه جای دادند. خط اولی نگاهی پر معنا به خط دومی
کرد و گفت : ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم....
خط دومی از هیجان لرزید. خط اولی :....و خانه ای داشته
باشیم در یک صفحه دنج کاغذ...من روزها کار می کنم.
می توانم خط کنار جاده متروک شوم...یا خط کنار یک نردبام.
خط دومی گفت : من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهار
گوش گل سرخ شوم. یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک
و خلوت !! چه شغل شاعرانه ای...!!! در همین لحظه معلم
فریاد زد :

دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند و بچه ها تکرار کردند...

نظرات 1 + ارسال نظر
ناديا چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:48 ق.ظ http://nadia.blogsky.com

salam wa mamun az in ke be webloge man asr zadin omdwaarm ke ie ruzi male man ham mese male sahoma kamel wa ziba beshe.mowafagh bashin

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد