دیروز صبح زود (ساعت 12) خواب بودم جاتون خالی داشتم یک خواب خوب میدیدم ولی الان یادم نیست که چه خوابی بود فقط یادمه که خیلی باحال بود که یکدفعه ای مامانم اومد صدام زد منم از خواب پریدم، دیدم مامان میگه بلندشو تلفن کارت داره من که هنوز خوابم میومد گفتم بگو خوابه ولی بعدش نمی دونم چی شد که دیدم گوشی تلفن دستمه و میخوام بگم : بله بفرمایید، همین که این جمله رو گفتم دیدم یکی از بچه هاست زنگ زده که مثلا بگه آرمین خان من همونیام که بهم می گفتین چاپلوسه پاچه خوار الانم بجای اینکه رو کلاس فیزیک باشم تو خونه نشستم. پیش خودم گفتم: نه میومدین کلاس تا این هفته هم تموم بشه بعدش هبته بعد یک شنبش تشریف میووردین امتحان می دادید. خلاصه اون تلفن کزایی که خوابه قشنگمو ازم گرفته بود تموم شد ، ظهر (حدودای ساعت 3 و4) دیدم تلفن زنگ میزنه برداشتمش صدارو که شنیدم دیدم هومنه (این آقا هومن با ایمان خانی که صبح زنگ زده بود چندتا کلاسشون با هم بود) ازش پرسیدم هومن جان ایمان و امروز ندیدی؟ گفت: اتفاقا چرا امروز صبح که رفته بودم دانشکده از یکی از بچه ها جزوه بگیرم اونم اونجا بود، ازش پرسیدم اینجا چیکار میکنی مگه کلاسا بر گذار شدن؟ گفت: نه امروز اومدم برم کلاس فیزیک اما چون خودم تنها بودم برگذار نشد، تازه می گفت فرداهم 4 ساعت کلاس ادبیات داره اما نمیخواد بره.
شاید بعضیاتون ایمان و بشناسین آره همون ایمانست که از اون جلو نوشته های مستر اچبری و می رسوند عقب اگه هم نمی شناسینش الان بشناسین بازم اگه دیدن کمه می تونین برید تو آرشیو و یکی دیگه از دسته گلهای ایمان خانو بخونین.
ولی با اینهمه دسته گلایی که به آب داده یک نفعی برا من داشته می دونید چیه؟ آره اگه این پاچه خواره اصیل نبود من امشب چی براتون می نوشتم!